خاطرات مانی از مدرسه

اتفاقاتی که در مدرسه رخ می دهد را اینجا یادداشت می کنم و البته اتفاقاتی که در روز برام می افته

خاطرات مانی از مدرسه

اتفاقاتی که در مدرسه رخ می دهد را اینجا یادداشت می کنم و البته اتفاقاتی که در روز برام می افته





من و بابام

جمعه, ۱۴ آذر ۱۳۹۳، ۰۲:۵۶ ب.ظ

روز تولد بابام بود. از پول‌هاى پس‌انداز خودم براى بابام هدیه‌اى خریده بودم. هدیه‌ام مجسمه مردى بود که نیزه در دست داشت. مجسمه را از چینى ساخته بودند. همه‌اش مواظب بودم که چه وقت بابام می‌رود و توى اتاق می‌نشیند تا هدیه را ببرم و به او بدهم و بگویم: بابا، باباى خوبم، تولدت مبارک!

  تا دیدم بابام رفت و توى اتاق نشست، مجسمه را برداشتم و دوان دوان پیش بابام رفتم. ولى درست جلوى پاى بابام به زمین افتادم و مجسمه تکه تکه شد.

AWT IMAGE

  دلم خیلى سوخت و گریه‌ام گرفت. از آن مجسمه قشنگ فقط نیزه‌اش باقى مانده بود. بابام نوازشم کرد و دلداریم داد که غصه نخورم و گریه نکنم. بعد هم از میان تکه‌هاى مجسمه شکسته نیزه را برداشت.

AWT IMAGE

  پیپش را باز کرد و با آن مشغول پاک کردن سوراخ پیپ شد.

AWT IMAGE

  آن وقت نیزه را به من نشان داد و بغلم کرد و گفت: متشکرم، پسرم! این بهترین هدیه است. با آن می‌توانم پیپم را پاک کنم!

AWT IMAGE

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۱۴
مانی هرندی پور

نظرات  (۱)

وای چه بد شانسی، اگه عجله نمی کرد ممکن بود زمین نخوره . پسره مثل خودته مانی جان.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

دانلود آهنگ