هئت
يكشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۳:۳۵ ب.ظ
ما امروز هئت داشتیم داداشم هم امد نه سینه می زد نه کاری حا لا مامانم به من داشت می گفت به هانی بگو سینه بزند............ بعد که هئت تمام شد ما امدیم خانه بابام گفت برو مسجد من رفتم وقتی غذا دادند غذا چرب بود و از دستم افتاد گفتم چه کار کنم دیگر امدم خانه ان غذا را نخوردیم حیف غذا بود مگه نه
۹۳/۰۹/۳۰