خاطرات مانی از مدرسه

اتفاقاتی که در مدرسه رخ می دهد را اینجا یادداشت می کنم و البته اتفاقاتی که در روز برام می افته

خاطرات مانی از مدرسه

اتفاقاتی که در مدرسه رخ می دهد را اینجا یادداشت می کنم و البته اتفاقاتی که در روز برام می افته





هئت

يكشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۳:۳۵ ب.ظ

ما امروز هئت داشتیم داداشم هم امد نه سینه می زد نه کاری حا لا  مامانم به من داشت می گفت به هانی بگو سینه بزند............  بعد که هئت تمام شد ما امدیم خانه بابام گفت برو مسجد من رفتم وقتی غذا دادند غذا چرب بود و از دستم افتاد گفتم چه کار کنم دیگر امدم خانه ان غذا را نخوردیم حیف غذا بود مگه نه

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۳۰
مانی هرندی پور

نظرات  (۲)

غذاش چی بوود؟؟؟!!
پاسخ:
زینب گوشی خریدی؟
حیف غذا بود. ولی خوب از دستت افتاد چه کار می شود کرد؟!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

دانلود آهنگ