امروز یکی از بچه ها درس نمی خواند. خانم گفت اگر درس نخوانی اخراج می شوی. دیدیم به درس گوش نمی داد خانم گفت گوش می دهی پسر گفت خیر گوش نمی دهم.بعد خانم گفت زنگ که خرد بیا پیش من.بعد بردش بیش خانم مدیردر انجا دعواش کددند. خیلی زود هم گفتند کیف خود را بیاور. این قدر گریه کرد که نگو.مشق هم بهش گفت ............ خداحافظ
منوی بلاگ
خاطرات مانی از مدرسه
اتفاقاتی که در مدرسه رخ می دهد را اینجا یادداشت می کنم و البته اتفاقاتی که در روز برام می افته
امروز روز شنبه است . روزی که من مبصریم تمام شد دو هفته مبصر بودم . همه بچه ها به من عادت کرده بودند.
نمی دانم که چرا من را عوض کردند.
در یک روز که من بزرگ شوم یک فوتبالیست بزرگی خواهم شد. با تمرین های زیاد فوتبالیست خوبی خواهم شد(مثل نیمار و مسی) بعد من هم اگر خیلی زود یاد بگیرم در جهان بازی می کنم و جام، مدال را توی همه بازیهایم میگیرم. آن وقت همه بازیهایم را دوست دارند. خودم هم خیلی دوست دارم یک فوتبالیست معروفی مثل، علی دایی، نیمار، مسی، کریمی، رونالدو باشم. من همه برنامه های فوتبال را می بینم حتی بازیهای ایرانی، برزیلی، آرژانتینی من خیلی فوتبال را دوست دارم. هر وقت بزرگ شدم یک فوتبالیست خوبی خواهم شد.
خانم معلم عزیزم بهم خیلی خوب داد.